روزی بود و روزگاری.یک روزی شاگردان یک کلاسی در جلسه ی امتحان،قبل از اینکه بخواهند به سَرِ کلاس بروند و معلّم هم بیاید،باهم قرار گذاشتند که همه شان بلوتوث هایشان را درگوشی هایشان روشن کنند تا اگر کسی جواب سوالی را سَرِامتحان بلد نبود،از کس دیگر درخواست کمک کند و از کسی که درخواست کمک شده،جواب کامل رو به اون یکی شاگرد که سوال رو بلد نیست،بگوید!وقتی که شاگردان به کلاس رفتند،هنوز به سر کلاس نرسیده، معلّمشان هم آمد و بی مقدمه و حرفی،حتّی سلام کردن،سریع برگه های امتحان را به شاگردانش دادو شاگردان هم که بلوتوث روشن،جوابهارا از همدیگر میپرسیدند ولی وقتی معلّم به سراغ نیمکت ها می آمد،علامت بلوتوث را بالای گوشیهایشان میدید و کَلَک هایشان را می فهمید ولی شاگردان کلاس فکر میکردند که معلّمشان نمیفهمد ولی اینجوریاهم نیست!معلّم که از این موضوع شاکی شده بود،جلسه بعدی دستور داد و گفت:«همه ی بلوتوث ها خاموش و بعد امتحان را شروع میکنیم.»شاگردان هم مثلاً به حرف معلّمشان عمل کرده باشند،چند ضربه بر گوشیشان زدند به معنای اینکه بلوتوثشان را خاموش کرده اند  ولی در اصل هیچکاری نکردند و بلوتوث هایشان همچنان روشن بود و کسی گوشش به حرف معلّم کلاس بدهکار نبود که نبود و البته در آزمون های بعدی هم نخواهد بود! و همچنان این روز هم شاگردان کلاس جوابهارا بلوتوثی از همدیگر میگرفتند؛ولی معلّمشان تا پایان آزمون این موضوع را نفهمیده بود.وقتی که زمان امتحان به پایان رسید و برگه ها به دست معلّم کلاس رسید،و وقتی که داشت جوابهارا چِک میکرد،دید که بازهم تقلُّب بلوتوثی انجام گرفته و جوابها مثل هم هستند و انقدر بلوتوث روشن بوده که علامت بلوتوث بر بالای برگه ها حَک شده است.!!!!!!!معلّم هم که همچنان عصبانی بود،درجلسه ی بعدی امتحان ،جلوی دَرِ کلاس یک سطل زباله گذاشت و رویَش نوشته بود:{زباله ی موبایل}و منظورش این بود که گوشی هایتان را درون این سطل بیندازید تاکه تقلّبی در کلاس انجام نگیرد!ولی شاگردان کلاس اینگونه برداشت کردند که باید جعبه های گوشیشان را درون آن بیندازند ولی همین کارراهم نکردند!!یک کُپی واقعی از گوشیهایشان زدند و درون سطل انداختند و باگوشیهای اصلیشان وارد کلاس شدند و بلوتوثی هم امتحان دادند!معلّم که حسّابی داغ کرده بود،جلسه ی بعدی امتحان،یک دستگاه بررسی کننده ی گوشی آورد که هرکس گوشی به سرکلاس آورده باشد و هرجایش هم باشد،گوشی را از شاگرد میگیرد؛امّا شاگردان کلاس که آینده شناس بودند، همچنان به زرنگی هایشان ادامه میدادند و ایندفعه قبل از اینکه معلّم به کلاس بیاید و این دستگاه را جایگذاری کند،دانش آموزان کلاس زودتر به کلاس آمدند و گوشی هایشان را در کلاس زیر میزشان مخفی گذاشتند و بعد هم از کلاس بیرون آمدند تا بررسی شوند و به کلاس بروند تا بازهم تقلّب کنندو امتحان را بدهند تاکه قبول شوند!معلّم هم که خیالش راحت بود این دستگاه جَنبه ی بررسی گوشی هارا دارد،برگه های امتحان را به یکی از شاگردانش داد تاکه او برگه هارا پخش کند و با خوشحالی به دفتر معلّمان رفت و بعد از اتمام زمان امتحان به کلاس بازگشت.ولی وقتی که برگه هارا بررسی کرد،دید که بازهم جوابهامثل هم هستند و بازهم تقلّب بلوتوثی انجام گرفته است.معلّم که دیگر میخواست خودش هم یک تقلّب کند،جلسه ی بعدی به شاگردانش گفت که کتاب نیارید و جلسه ی بعد هم نمیتوانید تقلّب کنید.جلسه ی امتحان بعدی رسید.ولی همه شاگردان کلاس کتاب آورده بودند و ایندفعه معلّم کلاس خودش دست  به کار شد و همه ی گوشیهارا از شاگردانش گرفت و برگه هارا داد و رفت به دفتر معلّمان.بعد هم شاگردان کتابهایشان را روی میز گذاشتند تاکه از روی کتاب تقلّب کنند!وقتی که زمان آزمون تمام شد،معلّم به کلاس آمد و وقتی که داشت برگه هارا بررسی کرد،بازهم آثار سابق تقلّب را دید؛ولی دید که امروز شاگردانش نه گوشی داشتند و نه کتاب!یعنی چگونه تقلّب کرده اند؟؟؟؟؟؟؟؟؟بعد هم همه ی حرفهایش را از جلسه ی امتحان قبلی مرورکرد وفهمید که شاگردانش کتاب آورده اند و ازروی کتاب تقلّب نوشته اند!!!!معلّم کلاس هم که دیگر خیلی عصبانی شده بود و تنبش بالای 38 درجه بود و مشکوک به ویروس کرونا هم بود،تصمیم گرفت که خودش هم یک تقلّب بزرگ کند تا که یک جُبرانی از تقلّب های دانش آموزانش کرده باشد.تصمیم گرفت که به سراغ کارنامه ها برود ودیگر امتحان نگیرد و همه ی نمره هارا 0 بدهد تا که اوهم که کاری کرده باشد و تنبلی نکند؛ و همین کارراهم کرد و کارنامه هارا به دانش آموزان متقلّبش داد. و دیگر کلّاً با آنها خداحافظی کرد وسال تحصیلی را با تقلّب به پایان رسانید! 

 

 

 

 

 

 

 

پایان داستان ششم

تا داستان بعدی خدانگهدار