لطیفه های طنزجک های متنی
1-
معلّم:(شیخ مشرف الدّین مصلح ابن عبداللّه سعدی شیرازی)که بود؟
دانش آموز:(آن سه نفر اول را نمی دانم ولی سعدی شاعر بود
2-
ناظم وارد کلاس شد.رو به بچه ها کرد و گفت:(منظم ترین شما احمد است که تا به حال غیبت نکرده است؛من هم به همین خاطر می خواهم به او یک خودنویس جایزه بدهم.احمد بیا جایزه ات را بگیر.
دانش آموزان یک صدا گقتند:احمد غایب است!!!
3-جک سابق:
مردی با کت و پیژامه در خانه نشسته بود.
از او می پرسند:چرا در خانه ات کت پوشیدی؟
مرد جواب داد:شاید مهمون بیاد
می پرسن:پس چرا پیژامه پوشیدی؟
گفت:خب شاید هم نیاد..
!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
4-
معلم رو به بچه ها کرد و گفت:
امروز می خواهم شمارا با قلّه ی اورست آشنا کنم.
آهو:آقا اجازه.برای ناهار برمی گردیم؟؟
معلّم:می تونی بگی چه مردان بزرگی در کشور ما به دنیا آمدند؟؟
دانش آموز:تا جایی که من می دونم همه تو این مملکت همه بچه به دنیا میان!
5-
معلّم:بگو ببینم آهو.تو هوا غیر از اکسیژن دیگه چی هست؟؟
آهو:اجازه خانوم!کلاغ.گنجشک.کبوتر.یارکریم
6-
معلّم:بگو ببینم.اصفهان چند تا پل دارد؟؟
دانش آموز:35تا
معلّم:خب نام ببر
دانش آموز:پل خواجو-پل فلزی-33پل
7-معلّم:خارطوم پایتخت کدام کشور است؟
دانش آموز:پایتخت فیل ها!!!!
8-
معلّم:یک جمله بگو که در آن چای باشد؟
دانش آموز:اجازه!قوری
9-نصف پرتقال:
معلّم ریاضی از دانش آموز پرسید:اگر مادرت به تو بگوید نصف پرتقال را می خواهی یا هشت شانزدهم،تو کدام را انتخاب می کنی؟؟
دانش آموز:نصف پرتقال را
معلّم:مگر نمی دانی نصف پرتقال همان هشت شانزدهم پرتقال یکی است؟؟
دانش آموز:چرا آقا!می دانیم،ولی پرتقالی که شانزده تکه شده باشد دیگر قابل خوردن نیست..
10-
علم:خاور میانه به کجا گفته می شود؟؟
دانش آموز:یه خاور زار از میانه رد میشه،میگن خاور میانه
معلم:درست نیست
دانش آموز:آهان فهمیدم.به خاور هایی که از تبریز به میانه می روند خاور میانه می گویند!!
11-
افسر به شاگردش میگه:بزن دنده یک راه بیفت.
شاگردش میرنه دنده عقب!!
افسرمیگه چرا می زنی دنده عقب؟
شاگردش میگه میخوام خیز بردارم.!!!!!
12-
دوتا راننده با هم تصادف میکنن!!
افسر میاد میگه کدومتون مقصرید؟
یکیشون میگه من که خواب بودم نفهمیدم کی مقصر بود!!!!
13-
یکی تو جاه داشت رانندگی می کرد دید که یک کامیون از روبروش میاد. زد رو ترمزش ولی ترمزش نگرفت.
رفیقش رو صدا کرد و گفت:پاشو تصادف رو ببین
14-
معلم:تیمور لنگ چگونه به قدرت رسید؟؟
دانش آموز:با حالت لنگ لنگان!!!
15-
معلم:قبل از شاه عباس اول چه کسی در ایران حکومت می کرد؟
دانش آموز:شاه عباس صفرم!!!!!!!!!
16-
معلم:5تا حیوان وحشی را نام ببر؟
دانش آموز:3تا شیر.2تا ببر
17-
حسنک تا ظهرخواب بود!
مادرش صدایش کرد و گفت:حسنک!خسته نشدی این قدر می خوابی؟؟
حسنک خمیازه ای کشید و گفت:چرامامان!خیلی خسته شدم.برای همین بازهم می خوابم تا خستگی ام در برود.
18-
معلم:برق خانه با برق آسمان چه فرقی دارد؟؟
دانش آموز:برق آسمان مجانی است ولی برای برق خانه باید پول داد!!!!
19-
معلم:احمد مشقت را نوشته ای؟
احمد:فقط یک صفحه اش مانده است
معلم:مگر چند صفحه بود؟
احمد:یک صفحه آقا
20
معلم:جمله ای بساز که در آن شکر داشته باشد.
دانش آموز:چای را سر کشیدم.
معلم:پس شکرش کجاست؟
دانش آموز:داخل چای!!!!!
21-
مادر:مریم!بگو ببینم اندازه ی قاره ی آفریقا چقدر است؟؟
مریم:ده سانتی متر.
مادر:اشتباه نمی کنی؟
مریم:نه.خودم از روی نقشه اندازه گرفتم
نمایشنامه ی طنز معلم و شاگرد
معلم:شش صورت فعل (زد)را بگو:
شاگرد:زدم.زدی.دعوا شد!
معلم:الفبای فارسی رو بگو ببینم
شاگرد:الف-ب-پ-ت-ث-چهار-پنج-شیش
معلم:الفبای انگلیسی رو بگو.
شاگرد:ای-بی-سی-چهل-پنجاه-شصت
معلم:الفبای یونانی رو بگو ببینم!
شاگرد:بنا-سه تا-چهارتا-پنج تا
معلم:نخواستم بابا.یه شعر بگو
شاگرد:نابرده رنج گنج پنج شیش هفت
معلم:فرق بین برق آسمان و برق منزل چیست؟
شاگرد:آقا اجازه!برق آسمان مجانی است ولی برق منزل پولی است.
معلم:اگه حمید 5تا مداد داشته باشه و 3تاشو به رضا بدهد،چند تا مداد برایش باقی می ماند؟؟
شاگرد:آقا ما حمید رو نمی شناسیم و کاری به کارش نداریم.
معلم:دوتا حیوون دوزیست نام ببر.
شاگرد:قورباغه و برادرش.
معلم:بگو ببینم!سیب زمینی از کجا پیدا شد؟؟
شاگرد:از زمانی که اولین سیب به زمین افتاد
معلم:اگر تو دوهزار تومن داشته باشی و برادرت 50 تومن آن را بردارد،چقدر پول برایت باقی می ماند؟
شاگرد:300تومن
معلم با عصبانیت:300تومن؟؟
شاگرد:چون آنقدر گریه می کنم تاپدرم 150 تومن دیگرهم به من بدهد.
امعلم:گر مادرت به تو بگوید نصف پرتقال را می خواهی یا هشت شانزدهم،تو کدام را انتخاب می کنی؟؟
دانش آموز:نصف پرتقال را
معلّم:مگر نمی دانی نصف پرتقال همان هشت شانزدهم پرتقال یکی است؟؟
دانش آموز:چرا آقا!می دانیم،ولی پرتقالی که شانزده تکه شده باشد دیگر قابل خوردن نیست..
معلم:5تا حیوان درنده را نام ببر.
شاگرد:3تاشیر و دوتا ببر
معلم:چرا روی رودخانه ها پل می زنند؟؟
شاگرد:برای اینکه ماهی ها به زیرش بروند و خیس نشوند.
معلم:فیل ها کجا پیدا می شوند؟
شاگرد:اجازه آقا!فیل ها انقدر بزرگ هستند که گم نمی شوند!
معلم:چرا بهترین دوست ما کتاب است؟؟
شاگرد:چون هربلایی سرش بیاوریم صدایش در نمی آید.
معلم:تو درست را خوانده ای؟
شاگرد:بله
معلم:آیا می دانستی امرور امتحان داری؟
شاگرد:بله
معلم:آیا می دانی انقدر جواب هایت عجیب و غریب بود که امتحانت تبدیل به نمایشنامه شده و در اینترنت لو رفته است؟
شاگرد:خیر
معلم:آیا می دانستی که نمره ات به 0 رسیده است؟
شاگرد:خیر
معلم:پس همین الان این را بدان.
شاگرد:خیر
معلم:برو بشین.
شاگرد:خیر
معلم:پس من می نشینم
شاگرد:خیر
معلم:الو.سلام
شاگرد:خدا نگهدار
معلم:خداحافظ
شاگرد:سلام
معلم:تو نمی خواهی بشینی؟
شاگرد:خیر
معلم:شب بخیر
شاگرد:صبح بخیر
خدا حافظ
و هردو از کلاس خارج شدند.
22-
معلم:جامد چیست؟
شاگرد:مگه خودتون نمی دونین؟
معلم:چرا میدونم
شاگرد:پس چرا وقت کلاس رو میگیری؟
23-
به یکی میگن با لجن جمله بساز
میگه:همه تو خونه با من لجن
24-
معلم:اولین کسی که دستمال را اختراع کرد که بود؟
شاگرد:اولین کسی که سرما خورده بود.
25-
اولی:می خواهم به خورشید سفر کنم.
دومی:خورشید که خیلی داغ است!
اولی:فکرش را کرده ام.شب سفر می کنم!!
26-
دو شاگرد تنبل در کلاس باهم صحبت می کردن.یکی از آنها گفت:
ای کاش معلم ها مثل بقال ها بودن و بالای سرشان می نوشتند:درس داده شده پس گرفته نمی شود.
27-
معلم از دانش آموزان خواست که انشا درباره ی یک مسابقه ی فوتبال بنویسند.همه مشغول نوشتن شدند جز یک نفر،معلم از او پرسید که چرا تو نمی نویسی؟
او هم جواب داد:نوشته ام.
معلم دفتر او را گرفت و نگاه کرد.نوشته بود:به دلیل بارندگی فوتبال برگزار نخواهد شد.!!
28-
معلم:با علی،محمد و حسین جمله بساز.
رضا:علی با حسین به پارک رفتند.
معلم:پس محمد کجاست؟
رضا:محمد خواب موند.نیومد.
29-
معلم:چرا در آخر ماه،ماه پنهان می شود آیا می دانی به کجا می رود؟
شاگرد:آقا حتما می رود حقوقش را بگیرد.
30-
حسن پس از شرکت در امتحان پایان سال،به همکلاسی اش گفت:ما می خواهیم
به مسافرت برویم.لطقا نمره های من را بپرس و اگر تجدید شدم،به صورت رمزی به
من خبر بده.اگر از یک درس تجدید شده بودم،بگو:سلیم به تو سلام می رساند.اگر
دو درس را تجدید شده بودم بگو:سلیم و برادرش سلام می رسانند.
حسن بعد از مدتی نامه ای از همکلاسی اش دریافت کرد که در آن نوشته بود:خانواده ی سلیم همگی سلام می رسانند.
31-
پزشک:خب پسرم!حالا باید دندان هایت را تست کنم.
پسر بچه:آقای دکتر!امتحان کتبی یا شفاهی؟!؟!
32-
یک نفر سوار آسانسور می شود و می خواند:ظرفیت:12نفر..و می گوید: عجب!حالا 11 نفر دیگر را از کجا بیاورم؟!؟!؟!؟!
33-
مادر:می دونم شیطون گولت زد موهای خواهرت رو کشیدی.
بچه:آره.ولی لگدی که زدم تو شکمش ابتکار خودم بود.
34-
موتورسیکلت ایرانی شده ۲۴ میلیون
چاقو ضامندار ۴۰۰ هزار تومن
شلوار شش جیب ۶۰۰ هزار تومن
یعنی واسه خفتگیر شدن هم شما الان به ۲۵ میلیون تومن سرمایه اولیه نیاز داری!